سیستم پذیرش پناهجویان در ترکیه
جان کریسیتان پاکا پس از پیمودن بیش از 4800 کیلومتر (3000 مایل) از شهر برازاویل کنگو تا ترکیه، فکر کرده بود که مبارزه اش برای یک امر حیاتی به پایان رسیده است. او وقتی خانم و هشت فرزندش را ترک کرده بود، به آنان تعهد داده بود که به زودی و پس از اقامت برای آنان پول خواهد فرستاد. اما پس از رسیدن به شهر یالووا در ترکیه و اخذ کارت مهاجرت اش، به این نتیجه رسید که تازه مبارزه و جنجالش آغاز شده است.
در بخش ورودی پارک این شهر؛ جاییکه همواره او میرفت، چیزی نوشته شده بود که پاکا با زبان مادری فرانسوی آن را به خوبی نمیفهیمد: “Umuttur Yalova.”
“یالووا امید است.” اما گویا تمام امیدی که او در آغاز ورود و اقامت در ترکیه داشت با گذشت چهارسال نابود شده بود. اکنون او میگوید: “من مثل یک مرغ در قفس زندگی میکنم.”
پاکا نیز مثل هر پناهجوی دیگریکه از کشورهای بیرونی وارد ترکیه شده اند، باید در آغاز ثبت شده و در یک شهرتعین شده اقامت گزیده انتظار میکشید تا زمینه اسکان مجدد وی در کشور سومی فراهم گردد. ترکیه برای سازماندهی مهاجرین این سیستم شهرهای تعین شده را برای اسکان مهاجرین طراحی کرده است. یالووا یکی از 69 شهر تعین شده در اطراف ترکیه است. این شهرها مرکزیت کوچکی در بیرون از استانبول، آنکارا و ازمیر دارند، در تقسیم بندی وسیعتر ترکیه، این بخشها جزئی از آسیا به حساب میآیند.

ترکیه در سال 2013 و پس از بحران آوارگان سوریه، سیستم پناهجویی را که دهه ها در ترکیه سابقه داشت تغییر داد. در سیستم جدید حتی به پناهجویان اجازه کار را داده شده است. لذا آنها مجبور نبودند تا زمان تثبیت هویت شان صبر کنند. پاکا نیز مثل سایر پناهجویان پس از رسیدن به ترکیه حدود 24 دالر در ماه از آژانس پناهندگان سازمان ملل دریافت میکند. درغیر آن صورت، پناهجویان باید انتظار میکشیدند تا پس از استقرار و استخدام و صاحب کار شدن به نیازمندیهای شان دست یابند.
اما این یک سیستم غیرشفاف بود، این را بسیاری از پناهجویان میگویند. این یک کار غیرقانونی است که بدون اینکه صاحب کار با اعطای مجوز کار از یک پناهجو حمایت نموده و برای وی اجازه فعالت بگیرد، برایش اجازه کار داده شود. این یک روند گران است که پیامدهای منفی در پی داشته و مورد استقبال واقع نمیشود. در نتیجه، بسیاری از پناهجویان به کارهای شاقه مشغول اند – کارهای طولانی با مزد اندک – و حقالزحمه زیرمیزی مخفیانه. اما برای پاکا حتی همین قدر هم غیرممکن بود. او به عنوان یک شخص معلول و پناهجوی سیاه پوست در چنگ سه نوع تبعیض افتاده بود. او میگوید که مردم به خاطر معلولیت من چنین میپندارند که من کار نمیتوانم، چیزیکه هرگز درافریقا برایم اتفاق نیفتاده بود.
پاکا وقتی متولد شد تنها یک دستش کامل بود. دست راست وی از قسمت آرنج قطع بود. پیش از این در شهر برازاویل کنگو، پاکا به خوبی برای خود ظرفیت سازی نموده و خود را رشد داده بود، او علیرغم معلولیت اش، یک تایپیست سریع بود، یک کوهنورد خوب بود و در یک دفتر به عنوان مدیرعمومی منابع بشری ایفای وظیفه میکرد. پس از آن وی به ترکیه آمد.
قدرت و بقای پاکا از توانمندی و ظرفیت وی در ایجاد ارتباط دوستانه با مردم ترکیه در شهر یالووا، علیرغم محدودیت زبانی بود. یک مرد محلی پس از دیدن پاکا در پارک، به وی ترحم نموده و محلی را برای او داد تا درآنجا زندگی کند. همه روزه، پاکا ناگزیر است تا میان اجاره محل زندگی یا خریدن چیزی برای خوردن یکی را انتخابات کند. او می گوید به قدری دردهای گرسنگی عادت کرده است که آنها را نادیده می گیرد و فقط یک روز در میان خانه را برای بدست آوردن غذا ترک می کند. “تحمل این نوع زندگی برایم دشوار است.” این را پاکا میگوید.
سفر پاکا به ترکیه در سال 2012 شروع شد. صبح روز چهارم ماه مارچ بود، او مثل هر یک شنبه دیگر مشغول رانندگی به سوی مرکز شهر برازاویل (پایتخت کنگو) بود تا در یک بازی تمرینی فوتبال شرکت کند. او دو دوست خود را نیز متقاعد کرده بود تا در این بازی حضور داشته باشند. همزمان که وی مشغول رانندگی به سمت زمین بازی بود، مجموعه انفجارهایی، چند خیابان پایینتر از محل بازی در یک انبار سلاح ارتش رخ داد. در این انفجار، 200 نفر به شمول دو دوست پاکا جان سپردند.
پاکا میگوید: “والدین دوستانم مرا متهم به مرگ آنها کردند. به باور آنان، من این دو نفر را به آنجا بردم و باعث مرگ آنها شدم. والدین دوستانم تصمیم قتل مرا گرفتند و من آنجا را ترک کردم چون آنجا مرگ در انتظارم است.
وقتی والدین این دو فرد دریافتند که پاکا، برازاویل را ترک کرده، اقدام به قتل برادر بزرگتر وی کردند. اکنون مسئولیت مراقبت از کودکان برادر پاکا نیز به عهده او و زنش افتاده؛ مسئولیتی که روی دوش آنان به شدت سنگینی میکند.
او میگوید: “خانواده ام در افریقا هم مشکلات زیادی دارند، ولی من توانایی ارسال پول برای آنان را ندارم، به خاطریکه هیچ پولی در دستم نیست.

پاکا سعی کرد تا در خیابانها اقدام به فروش زیورآلات کند و از این طریق پول پیدا نماید، ولی چهره سیاه وی در این شهر کوچک ترکیه، باعث شناسایی آسان او توسط پولیس شده و باعث میشد تا این کارش نیز متوقف شود.
پاکا تنها افریقایی نبود که رسما در شهر یالووا فرستاده شده بود، ولی او میگوید، تنها کسی است که همیشه در این شهر زندگی میکند. سایر پناهجویانیکه در استانبول به صورت غیرقانونی اقامت دارند، کار پیدا کرده و مشغول به کار شده اند. زیرا آنجا شغلهای زیادی وجود دارد. آنها هر دو هفته یک بار به شهر یالووا میآیند و با درج امضای شان در اداره پولیس، از اقامت شان اطمینان میدهند. تبعیض نژادی که پاکا با آن مواجه شده، انزوای وی را شدیدتر و خطرناکتر ساخته است. “داشتن پوست سیاه برایم وحشتناک شده. وقتی در داخل بس کنار شخصی مینشینم، وی جایش را خالی کرده و کنارم را ترک میکند، مردم تاهنوز هم نمیخواهند کنار یک سیاه پوست بنشینند.” این را پاکا میگوید.
با این وصف، پاکا شهر یالووا را ترک نکرده. به گفته دوست وی احمدو دیالو که در استانبول زندگی میکند، او به قانون احترام کامل دارد و همین امر باعث شده تا در شهر یالووا بماند. دیالو از ابتدای ورود به ترکیه با پاکا آشنا شد. او اکنون به عنوان یک مترجم با داکتران بدون مرز کار میکند و همراه به آنان به پناهجویان تازه وارد مشاوره روانی داده و آنان را کمک میکنند. همزمان، پاکا از شوکی روانی دیگری نیز رنج میبرد. خاطرات زجرآور وی از انفجاری که در برازاویل اتفاق افتاده، باعث هراس او از خیابانهای پرسروصدای استانبول میشود. او نمیخواهد شهر آرام یالووا را ترک کند و میگوید دوست ندارد به صورت غیرقانونی کار کند و روند پذیرش درخواست پناهندگی اش را با خطر مواجه سازد. با این وصف، پاکا در تقلای پیدا کردن پول است. او از کمیشنری عالی سازمان ملل متحد درخواست کرد تا تقاضای وی را به وزارت امور اجتماعی پیشکش کنند. اما پاسخ این وزارت هم این بود که به افراد مجرد کمک نخواهد شد. “آنها به من گفتند چون خانواده ام در ترکیه نیست و تنها هستم، حقوق من افزایش نخواهد یافت. این غیرقابل درک است.”
تاکنون هیچ نشانه ای برای اسکان مجدد پاکا وجود ندارد، امری که به باور دیالو، دوست وی باعث وخامت وضعیت روحی او شده است. به گفته وی، “انتظار طولانی پاکا باری اسکان مجدد باعث از دست دادن امید وی شده است.”
پاکا درحالیکه در یک پارک در مرکز شهر یالووا متحیر مانده است، به این فکر میکند که زمان برای وی روی تاریخ 17 آگست ایستاده و تغییر نخواهد کرد. او با خودش میگوید: “نمیدانم چه زمانی خانواده ام را خواهم دید. برای آنان آمدن به اینجا ممکن نیست و من هم به آنجا برگشته نمیتوانم. لذا اگر برای 10 یا 15 سال در ترکیه بیکار بمانم، هرگز آنها را نخواهم دید.”